جعفر بن محمد بن علی بن حسین علیهم السلام، (۸۳-۱۴۸ق) معروف به امام صادق، امام ششم شیعیان. پدرش امام باقر و مادرش ام فروه نوه ابوبکر خلیفه دوم است. وی سال ۸۳ قمری در مدینه به دنیا آمد و در سال ۱۴۸ قمری به وسیله منصور عباسی مسموم و شهید و در قبرستان بقیع دفن شد.
امام صادق در ۳۱ سالگی به امامت رسید و دوران امامتش ۳۴ سال طول کشید. ایشان در دورانی به امامت رسید که حکومت اموی ضعیف شده بود و گروههای مختلف دست به قیام میزدند؛ اما امام صادق این گروهها را تایید نمیکرد چرا که آنان میخواستند خود، حکومت را به دست گیرند، نه آنکه خواهان زدودن بدعت و زنده کردن دین خدا باشند. امام صادق در آن شرایط، نشر فقه آل محمد(ص) و علوم اهل بیت را مقدّم شمرد تا آن اندازه که امروزه بیشتر احادیث شیعه از امام صادق است و شیعه به نام جعفریه شناخته میشود. امام صادق علاوه بر مباحث فقهی، مناظرات کلامی نیز با پیروان دیگر فرقهها داشت و به دلیل دانش گستردهای که داشت، جلسات درس وی بسیار پر رونق بود و افرادی با گرایشهای مختلف در درس وی حضور مییافتند تا جایی که تعداد شاگردان وی را ۴۰۰۰ نفر ذکر کردهاند.
شیعیان پس از شهادت امام صادق به چهار گروه تقسیم شدند: گروهی معتقد به امامت امام کاظم شدند و بقیه، هسته اولیه فرقههای اسماعیلیه، فطحیه و ناووسیه را شکل دادند.......
جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب، علیهم السلام، ششمین امام شیعه، و پنجمین امام از نسل امیرالمؤمنین(ع) است. نام مادر او فاطمه یا قریبه و کنیهاش ام فروة است[۱] که دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بود.[۲]جدّه مادری او نیز اسماء دختر عبدالرحمان بن ابی بکر بود.[۳] از این رو از خود امام صادق نقل شده است که «ولّدنی ابوبکر مرتین: ابوبکر دو بار در تولد من شرکت داشت.»[۴] ام داود نیز مادر رضاعی امام صادق است.[۵]
این نسبت خانوادگی از یک سو و مقامات علمی و معنوی ایشان از سوی دیگر سبب شده بود تا حتی کسانی که به امامت وی اعتقاد نداشتند، به دیده تعظیم به او بنگرند.
کنیه مشهورش ابوعبدالله (ناظر به دومین فرزندش عبدالله افطح) است ولی در برخی منابع گاه ابواسماعیل (ناظر به فرزند ارشدش، اسماعیل) و ابوموسی (ناظر به دیگر فرزندش امام موسی کاظم) نیز نام برده شده است.
مشهورترین لقب آن حضرت، «صادق» به معنای «راستگو» بوده است، [۶]. طبق یک حدیث، پیامبر این لقب را به آن حضرت داده است تا از جعفر کذاب تمایز یابد [۷]؛ [یادداشت ۱] دیگر روایات دیگر آمده که نام حضرت نزد اهل آسمان «صادق» است [۸]، و طبق خبری دیگر، در طی نزاعی بین امام و یکی از زعمای بنی عباس، از قبر پیامبر (ص) ندا برخاست که در مدعای خود «جعفر صادق است».[۹]
این لقب در همان دوران حضور ائمه، در بین اهل سنت نیز رواج داشته است، از جمله مالک بن انس،[۱۰] احمد بن حنبل و جاحظ به این لقب برای حضرت اشاره کردهاند [۱۱] ابوالفرج اصفهانی میگوید پیشگویی حضرت دربارۀ کشته شدننفس زکیه تحقق یافت؛ از همین رو، منصور عباسی وقتی به خلافت رسید، حضرت را صادق نامید و این لقب برای او شهرت گرفت.[۱۲] طبق تحلیلی بر اساس بافت تاریخی آن زمان، امام صادق (ع) به سبب پرهیز از درگیر شدن در قیامهای عصر خود و بهخصوص در مقایسه با عبدالله بن حسن که رقیب حضرت در شاخۀ حسنـی از علویان ــ که بر ضدعباسیان قیام کرده بود و از سوی آنان «کذاب» خوانده شده بود ــ به«صادق» لقب گرفته باشد.[یادداشت ۲]
لقبهای دیگری نیز برای ایشان نقل شده از جمله: صابر، طاهر، و فاضل.
[نمایش] خاندان پیامبر (ص) |
---|
به اتفاق منابع، امام صادق در طول زندگی خود، در مدینه زیست[۱۳] و تنها به قصد حج یا بنابر الزامات سیاسی، سفرهایی کوتاه به مکه و عراق داشت.[۱۴]
امام صادق، در ۱۷ ربیع الاول سال ۸۳ ه.ق در مدینه به دنیا آمد و در ۲۵ شوال سال ۱۴۸ ه.ق در ۶۵ سالگی همانجا درگذشت و در قبرستان بقیع در کنار پدرش، امام باقر و جدش، امام سجاد (ع) و عمویش، امام حسن (ع) دفن شد.[۱۵]
برخی از مورخان و تذکرهنویسان ولادتش را در سال ۸۰ ه.ق[۱۶] و وفاتش را در سال ۱۴۶ نوشتهاند. [۱۷] برای روز وفات، نیمه رجب یا شوال هم نقل شده است.
۱۲ سال از عمر وی با جدش و ۱۹ سال نیز با پدرش همزمان بود و دوران امامتش ۳۴ سال بود.[۱۸]
در الفصول المهمة و مصباح کفعمی[۱۹] و نیز در کتابهای دیگر آمده است که به امام زهر خوراندند. ابن شهرآشوب در مناقب نوشته است ابوجعفر منصور او را زهر خورانید، [۲۰] زیرا با کینهای که منصور از او داشت و بیمی که از روی آوردن مردم بدو در دل وی راه یافته بود، آسوده نمینشست. منصور کسی بود که حتی به کسانی که برای به خلافت رساندن او کوشش کردند، نیز رحم نکرد و حتی ابو مسلم خراسانی را که در برپایی دولت عباسیان تلاش بسیار کرده بود، به قتل رساند.[۲۱]
همسران:
فرزندان: شیخ مفید برای وی ۱۰ فرزند را نام میبرد:[۲۳]
طبرسی مینویسد: موسی و اسحاق و فاطمه و محمد از یک مادرند که نام وی حمیده بربریه بوده است.[۲۴]
اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق بود و ایشان علاقه بسیاری به او داشت و گروهی از شیعیان تصور میکردند او جانشین امام است. اما وی در زمان حیات امام صادق (ع) از دنیا رفت و در بقیع مدفون شد. روایت شده که امام صادق (ع) در وفات او سخت متأثر بود و بیتابی بسیاری میکرد و بدون کفش و عبا پیشاپیش جنازه وی راه میرفت و تا پیش از دفن چند مرتبه دستور داد جنازه او را بر زمین گذارند و کفن او را برداشتند. حضرت به صورت او مینگریست و به اطرافیان هم میفرمود تا به وی نظر کنند تا آنها که گمان امامت او را پس از حضرتش داشتند یقین کنند که از دنیا رفته است.[۲۵]
مدت امامت امام صادق (ع) ۳۴ سال بود[۲۶] که هفت خلیفه اموی و عباسی در این دوران، حکومت میکردند:
امام صادق (ع) در دوران امامت خویش، در شهر مدینه سکونت داشت و البته حداقل یک بار از سوی منصور به عراق احضار شده، و به همراه صفوان جمال بدانجا رفته[۲۸] و چندی در آنجا (حیره، در نزدیکی کوفه)[۲۹] ناچار به اقامت شده است.[۳۰]
در منابع بر این نکته تاکید شده که وصیت امام باقر به فرزندش جعفر، وصیتی آشکار و «جلی» بوده است. چندین نفر از اصحاب امام باقر (ع) روایاتی از ایشان درباره امامت فرزندش «جعفر» نقل کردهاند که از جمله آنها هشام بن سالم،ابوالصباح کنانی، جابر بن یزید جعفی، عبدالاعلی مولی آل سام، هستند.[۳۱]
شیخ مفید مینویسد: علاوه بر وصیت امام باقر (ع) نسبت به امامت فرزندش جعفر، افضل بودن وی به لحاظ برتری در علم و زهد و عمل بر همه برادران و عموزادگان و سایر مردم روزگارش، بر امامت وی دلالت میکند.[۳۲]
امام صادق (ع):
ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَویَتْ عَلیه النّیّة. (ترجمه:آنچه اراده توان آن را داشته باشد هیچ بدنی از انجامش ناتوان نیست.)
دسترسی مردم به امامان از سال ۴۰ق. تا نزدیک به پایان سده نخستین هجرت، بسیار محدود بود و جز معدودی از صحابه و تابعان، مردم از دانش آل محمد(ص) بیبهره بودند. در روزگار امام باقر اندکی گشایش پدید آمد. دوران امام صادق مصادف بود با ضعیف شدن و سپس درهم ریختن حکومت مروانیان. در این دوره همچنانکه آزادیهای سیاسی فراهم آمد و در گوشه و کنار مقدمات قیامهای دینی و دستهبندی علیه حاکمان آماده گردید، آزادی در بحثهای علمی در شاخههای گوناگون نیز پدید آمد.[۳۳]
امام صادق در راستای نهضت علمی خود سه راهکار در پیش گرفت:
روایتهای رسیده از امام صادق (ع) در مسائل مختلف فقهی و کلامی مجموعهای گسترده و متنوع است و از این رو است که مذهب شیعه را مذهب جعفری خواندهاند. گشایشی که در آغاز دهه سوم از سده دوم هجری پدید آمد، موجب شد که مردم آزادانهتر به امام صادق(ع) روی آورند و گشودن مشکلات فقهی و غیر فقهی را از او بخواهند.[۳۵]
ابن حجر درباره حضرتش نوشته است: مردم از علم او چندان نقل کردند که آوازه او به همه شهرها رسید. پیشوایان بزرگی چون یحیی بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان بن عیینه، سفیان ثوری، ابوحنیفه، شعبه و ایوب سختیانی از او روایت کردهاند.[۳۶]
در میان اهل بیت، امام صادق (ع) بیشترین شاگرد را داشته است، همچنانکه بیشترین تعداد روایات نیز از ایشان نقل شده است. اصحاب حدیث نام راویان از او را ۴۰۰۰ تن نوشتهاند.[۳۷]
در عصر امام صادق، برداشتهای متفاوت و گاه متضادی از عقل وجود داشت. عالمان اهل حدیث به نص گرایی رو آورده و یگانه مرجع دستیابی به معارف دینی را ظواهر آیات و روایات میدانستند. در مقابل آنان معتزله بودند که معتقد بودند عقل، نقش مهم و تعیین کنندهای در کشف و استنباط اعتقادات دینی دارد.
در مقابل این دو گروه، مکتب امام صادق(ع) قرار داشت که با حفظ جایگاه نقل، از عقل نیز در فهم آموزههای دینی بهره میگرفت. روایاتی که از امام صادق درباره نقش و اهمیت عقل رسیده بیانگر جایگاه آن در این مکتب است:
در عین حال در بیان کافی نبودن عقل نیز میفرمود:
ذهبی از ابوحنیفه آورده است: فقیهتر از جعفر بن محمد ندیدم و او داناترین فرد امت است.[۴۰]
مالک بن انس یکی از چهار پیشوای مذاهب اربعه اهل سنت گفته است در فضل و علم و پارسایی، برتر از او ندیده است.[۴۱]
زبیر بکار مینویسد: ابوحنیفه با امام صادق ملاقاتهای متعدد داشت و در یکی از این ملاقاتها امام به او فرمود: از خدا بترس و در دین قیاس مکن که نخستین کسی که قیاس کرد شیطان بود. خدا به شیطان فرمود: آدم را سجده کن. گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش و او را از خاک آفریدهای. (اعراف/۲۱) سپس امام از ابوحنیفه پرسید:
امام صادق (ع) با شماری از متکلمان مذاهب و ادیان مختلف بحث و مناظره داشته، و به اقتضای ماهیت مناظرات کلامی در این مباحثات رویه ای متکلمانه اتخاذ کرده است. در متون حدیثی شیعه، مناظرات متعددی از حضرت در برابر کسانی چون ابن ابی العوجاء، زندیق مصری، عبدالله دیصانی، متکلم شامی و جز اینان ثبت شده است. همچنین باید به کاربرد گسترده مفاهیم کلامی در سخنان منقول از حضرت اشاره کرد که نشان از نوعی رویکرد خوشبینانه نسبت به دانش کلام دارد. برخی از اصحاب نزدیک حضرت همچون مؤمن طاق، حمران بن اعین، قیس ماصر و هشام بن حکم از متکلمان بودند.[۴۳]
در اخبار منقول از امام صادق(ع) گاه دیده می شود که امام برخی از اصحاب خود را با توجه به نگرانی از توانایی آنان در اداره بحث، از کلام نهی کرده، اما برخی دیگر را به این امر ترغیب کرده است و این نشان دهنده آن است که اصل پرداختن به کلام در این احادیث مورد تأیید امام بوده و نهیها مصداقی بوده است.[۴۴] [یعنی بخاطر ناتوانی برخی از افراد در اداره بحثهای کلامی].
کلینی به اسناد خود از یونس بن یعقوب روایت کند: نزد ابوعبدالله (یعنی امام صادق) بودم، مردی شامی وارد شد و گفت: من از کلام، فقه و فرائض برخوردارم و آمدهام با اصحاب تو مناظره کنم.
امام فرمود: کلام تو از کلام رسول الله است یا از خودت؟
ابوعبدالله متوجه من شد و گفت: یونس! این مرد پیش از آنکه در کلام در آید خصم خود گردید. اگر کلام را نیکو میدانی با او گفتگو کن.
من حسرت خوردم که علم کلام نمیدانم. پس گفتم: فدایت شوم شنیدم از درآمدن در بحث کلام نهی میکردی و میگفتی وای بر متکلمان که میگویند این پذیرفته است و آن نه. این درست است و دیگری نه. این را به حکم عقل قبول داریم و آن را نه.
امام گفت: گفتم وای بر آنان اگر سخن مرا (آنچه در ما اهل بیت است) واگذارند و به رای و نظر خود سخن گویند (جدال پیش گیرند). سپس فرمود: بیرون برو و ببین از متکلّمان کسی را میبینی.
رفتم و حمران بن اعین و احول (محمد بن نعمان مشهور به مؤمن الطاق) و هشام بن سالم را آوردم و اینان کلام را نیکو میدانستند. و قیس بن ناصر را که به نظر من از آنان کلام را نیکوتر میدانست و کلام را از علی بن حسین (ع) آموخته بود آوردم. هشام بن حکم نیز که تازه جوان بود رسید. امام صادق (ع) او را جای داد و به او فرمود: تو یاور ما به دل و زبان و دستت هستی. آنگاه به حُمران و مؤمن الطاق فرمود با او مناظره کنند. آنان بر وی پیروز شدند. سپس به هشام بن سالم فرمود: با او مناظره کن! او نیز مناظره کرد. آنگاه نوبت هشام بن حکم رسید. مرد شامی نخست درباره امامت امام صادق پرسشی کرد که هشام را غضبناک ساخت.
سپس هشام از او پرسید: پروردگار تو از حال آفریدهاش آگاهتر است یا آفریده از حال خودش؟
شامی خاموش ماند. در اینجا امام صادق از شامی پرسید: چرا سخن نمیگویی؟ شامی گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم دروغ گفتهام، و اگر بگویم کتاب و سنت اختلاف را از میان ما برمی دارد سخنی باطل گفتهام و اگر بگویم اختلاف داریم و هر یک از ما مدعی حق است، فایده کتاب و سنت از میان میرود. اما از سخن او علیه وی دلیلی دارم.
امام گفت: بپرس، او را توانا و آگاه خواهی یافت.
مرد شامی: خدا در کار بندهاش نیکوتر مینگرد یا بندگان او؟
در پایان، آن مرد، امامت امام را پذیرفت. [۴۵]
نظیر این گفتگوها بین امام و معاندان او فراوان دیده میشود آنچنان که این بحثها مقام شامخ امامت را در علم نشان میدهد و آشنا بودن مناظره کنندگان را به بحثهای کلامی و برخورداریشان را از مقدمات این بحثها آشکار میسازد. [۴۶]
از نظر فعالیت اجتماعی و سیاسی، میتوان زندگی امام صادق را به دو بخش تقسیم کرد: دوره امویان و دوره عباسیان
سالهای ۱۱۴-۱۲۵ق. یعنی سالهای آغازین امامت حضرت، مصادف بود با نیمه اخیر حکومت هشام بن عبدالملک (حک:۱۰۵-۱۲۵ق) خلیفه امویبود. در این دوره زمینه برای قیامهای ضد اموی با انگیزه مذهبی فراهم شده بود. در راس این قیامها قیام زید بن علی در ۱۲۲ق و قیام یحیی بن زید در ۱۲۵ق بود چرا که زید عمو و یحیی پسر عموی حضرت بود و حضرت نمیتوانست نسبت به قیام آنها بیتفاوت باشد.
از مضمون برخی روایتها میتوان دریافت که قیام زید بن علی مورد تأیید امام صادق (ع) بوده است چنانکه صدوق در عیون اخبار الرضا آورده است که امام صادق فرمود:
در عین حال برخی از منابع متقدم تصریح کردهاند که امام با اصل این قیامها موافق نبود و از آن نهی میکرد.[۴۸] در مورد قیام یحیی بن زید نیز نقل شده است که امام به نامهای به یحیی نوشت و با آگاه کردن او از اینکه همچون پدرش کشته خواهد شد، او را از قیام باز داشت.[۴۹]
بر همین اساس بود که جز چند تن نادر، کسی از اصحاب امام در قیام زید شرکت نکرد[۵۰] و دستگاه خلافت نیز که از موضع امام نسبت به قیام آگاه بود، پس از سرکوب قیام، مزاحمتی برای امام ایجاد نکرد.
در آستانه خلافت عباسی بزرگان این خاندان، با امام صادق روابطی سرد ولی غیرخصمانه داشتند و حتی منصور عباسی امام را تمجید میکرد.[۵۱]
موج اول از فشار عباسیان بر حضرت، مربوط به دو سال اول خلافت عباسی است که هنوز اطوینانی از جانب حضرت برای آنان جلب نشده بود. چند ماه پس از پیروزی عباسیان بر امویان در سال ۱۳۲ هجری، ابوسلمه خلال مشهور به وزیر آل محمد که پیشتر داعی عباسیان بود، کوشید تا در یبرابر عباسیان، شاخهای علوی از بنی هاشم را تقویت کند و به خلافت برساند. او ابتدا به امام صادق(ع) پیشنهاد خلافت داد ولی امام به صراحت آن را رد کرد و از همراهی با او اجتناب ورزید.[۵۲] حتی وقتی ابوسلمه پیشنهاد خود را به عبدالله محض ارائه داد و عبدالله برای مشورت نزد حضرت آمد، امام او را از پذیرش آن پرهیز داد.[۵۳]
در سال ۱۳۴ق. نیز بسام بن ابراهیم تصمیم گرفت بر ضد بنی عباس خروج کند و نامهای به امام نوشت و وعده داد که اگر تمایل به خلافت داشته باشد، او میتواند از اهالی خراسان برای وی بیعت بگیرد، اما امام این پیشنهاد را توطئه دانست و خلیفه را از نیت بسام آگاه ساخت.[۵۴]
بدین ترتیب دولت عباسی اطمینانی نسبی یافته بود که امام انگیزه قیام و خلافت ندارد. هرچند در سالهای پایانی خلافت سفاح و سالهای آغازین خلافت منصور دوانیقی نوعی آشتی و تحمل متقابل میان امام و دستگاه حاکم وجود داشت، ولی حضرت به هر مناسبتی به نقد جباریت[۵۵] و دنیاطلبی[۵۶] منصور میپرداخت و روی آوردن به سلاطین را نکوهش میکرد.[۵۷]
در اواخر حکومت امویان عدهای از بنی هاشم از جمله عبدالله محض و پسرانش و همچنین سفاح و منصور در ابواء گرد هم آمدند تا با یکی از خودشان بیعت کنند. در آن جلسه عبدالله، پسرش محمد را به عنوان مهدی معرفی کرد و آنان را به بیعت با او فراخواند. امام صادق(ع) وقتی از قصد آنان با خبر شد فرمود:
عبد الله خشمگین شد و گفت: به خدا سوگند خدا تو را از غیب آگاه نساخته، و آنچه میگویی از روی حسادتی است که به پسرم داری. امام صادق فرمود: به خدا آنچه گفتم از حسادت نیست ولی این و برادرانش و فرزندانش (و دست بر دوش ابوالعباس سفاح نهاد، سپس دست بر دوش عبدالله بن حسن زد و گفت) آری به خدا (خلافت) از آنِ تو و فرزندانت نیست و از آن آنهاست، و دو پسر تو کشته خواهند شد.[۵۸]
پس از به قدرت رسیدن بنیعباس و آغاز سختگیری آنان بر علویان زمینه برای قیام فراهم شد و محمد و ابراهیم، فرزندان عبدالله در سال ۱۴۵ق. قیام کردند ولی هر دو قیام به شکست انجامید و پیشگویی امام صادق درباره کشته شدن آنها محقق شد. نقل شده است در زمان قیام نفس زکیه در مدینه امام برای پرهیز از مداخله به سود یکی از طرفین، از شهر خارج شد و درملکی که در اطراف مدینه داشت اقامت گزید و پس از پایان قیام و شکست نفس زکیه به شهر بازگشت.
در مجموع درباره زندگی سیاسی و اجتماعی امام صادق چنین به نظر میرسد که امام از خود را از عرصه سیاست دور نگه میداشت و این موضع خود را در هر دو دوره سیاسی (دوره اموی و دوره عباسی حفظ کرد. با این حال آن حضرت در عین کنارهگیری از عرصه رقابت سیاسی، نسبت به شرایط جامعه و سرنوشت آن بسیار حساس بود و در بین آموزههای او مسائلی همچون رعایت عدالت و پاکدامنی در حکومت، مشورت با مردم و توجه به خواستههای آنان، به حکمرانان گوشزد شده است.[۵۹]
شیخ طوسی در رجال خود نام حدود ۳۲۰۰ نفر را به عنوان راویان امام صادق آورده است[۶۰] و ابن عقده از علمای زیدیه در کتاب رجال خود که در مورد راویان امام صادق(ع) تألیف کرده، این عدد را به چهار هزار نفر رسانده است.[۶۱]البته مقصود کسانی هستند که در طول مدت تدریس امام، از او علم فراگرفتهاند نه اینکه همه آنها هر روز در محضر او حاضر شوند.[۶۲]
بسیاری از اصول اربعمأه تالیف شاگردان امام صادق است که در مجموعه مقالات همایش امام جعفر صادق نام ۱۰۰ نفر از آنان را از کتب رجالی شیعه استخراج شده است.[۶۳]
با مراجعه به کتب رجال و شرححال آنان روشن میشود که برخی از اصـحاب و شـاگردان امـام صادق، از عـلمای مـعروف اهل سنت و عهدهار مقام فتوا یا منصب قضاوت بودهاند و در بین آنان بسیاری از خاندان صحابه و خـلفا و نـیز چند تن از متکملین معروف و سیرهنویسان و مورخین و مفسرین دیـده میشوند.[۶۴]
برخی از علمای اهل سنت که شاگرد یا راوی امام صادق بودهاند عبارتند از:
مؤلف کشف الغمه نیز گغته است شماری از تابعین از او روایت کردهاند از جمله: ابوعمرو بن العلاء و یزید بن عبدالله، شعبة بن الحجاج، عبد الله بن عمرو، روح بن قاسم، سلیمان بن بلال، حاتم بن اسماعیل، عبدالعزیز بن مختار، وهب بن خالد و ابراهیم بن طهمان [۶۶].
ابن حجر عسقلانی او را چنین توصیف میکند: الهاشمی العلوی، ابوعبدالله المدنی الصادق. [۷۱] و همو نویسد: ابن حبّان گوید: در فقه و علم و فضیلت از سادات اهل بیت بود. [۷۲]
ابن حجر هیتمی، از علمای اهل سنت، میگوید: مردم از علم او چندان نقل کردند که آوازه آن به همه شهرها رسید. امامان بزرگ چون یحیی بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان بن عیینه، سفیان ثوری، ابوحنیفه، شعبة بن الحجاج و ایوب سختیانی از او روایت کردهاند.[۷۳]
با وجود اعتبار سترگی که امام صادق (ع) به عنوان شخصیت دینی خود نزد اهل سنت دارد، آراء وی در حوزه فقه نزد آنها حتی به عنوان یکی از فقها مورد توجه قرار نگرفته است. در مجموعههای فقه تطبیقی که افزون بر آراء ائمه اربعه اهل سنت، اقوال بسیاری از فقیهان متقدم چون اوزاعی و سفیان ثوری و ربیعة الرأی و لیث بن سعد و ابن مبارک و امثال آنان از معاصران حضرت به طور گسترده نقل می شود، برخلاف انتظار یادی از اقوال امام صادق (ع) -دست کم در حد یکی از فقها- به میان نیامده است و همین نکته از سوی برخی عالمان امامیه چون سید مرتضی، به عنوان نقدی بر اهل سنت مطرح شده است. وی یادآوری میشود: چگونه شما اگر آراء امام صادق (ع) را در کنار ابوحنیفه و شافعینمینهید، حتی در سطح آراء احمد ابن حنبل، داوود ظاهری و محمد بن جریر طبری هم از آن یادی نمیکنید؟[۷۴]